not necessarily about everything that i dropped off on the paper!: February 2006

Monday, February 27, 2006

Einstein's homage

Put your own text on the board here.

Sunday, February 26, 2006

4

Four jobs I've had:
1. (For securtiy reasons) rather not say!
2. (For securtiy reasons) rather not say!
3. (For securtiy reasons) rather not say!
4. (For securtiy reasons) rather not say!

Four movies I can watch over and over:
1. Face off
2. Rocky
3. Analyze that
4. Home alone

Four places I've lived:
1. Tehran / Tehran /Iran
2. Guildford / Surrey / England / United Kingdom
3. Talesh / Guilan / Iran (for 3 weeks only; not sure if that counts though!)
4. Shiraz / Fars /Iran

Four TV shows I love:
1. Late show with David Letterman
2. Pimp my ride (USA)
3. Viva la bam
4. The Simpsons

Four places I've vacationed:
1. Belfast / Northen Ireland / United Kingdom
2. Bandarabbas / Hormozgan / Iran
3. Ramsar / Mazandaran / Iran
4. Kish Island / Hormozgan / Iran

Four of my favorite dishes:
1. Tahchin
2. Chelo Khoresh Kadoo-Bademjan
3. Chelo Khoresh Sabzi (Ghormeh Sabzi as most people say!)
4. Kalam polo Shirazi + Ash-e-Sabzi Shirazi + Chelo kabaab Barg &... (oh, sorry, I am supposed to only name 4 of them!)

Four sites I visit daily:
1. lostdreams
2. Nikahang's blog
3. Yahoo!
4. ddoi

Four places I would rather be right now:
1. Whitehorse / Yukon / Canada
2. Shiraz / Fars / Iran
3. Abadan / Khuzistan / Iran
4. Raymondville / NY / USA

Four bloggers I am tagging:
1. Nikahang Kowsar
2. Sam Javanrouh
3. Amirpouyan Shiva
4. Nazarin Hamid


***
Original Meme Found via http://www.treesquirrel.org/textual/old/2006/01/26/ive_been_tagged/

Friday, February 24, 2006

Who said we never change?

I am lost. I think of faceless people awaiting metamorphosis & the empty diner round the corner. If you think this is going to be total bullshit you can stop reading right now. It's autumn & trees have no leaf on. I'm stressed out & time goes by. The music stops; adventure begins. I climb up the road towards the village where I'll be surrounded by green. I drink apple juice & eat tuna. The rain has stopped & sky is clear. Minutes ago I had a very bad headache. I took a pill & am now feeling better. I feel sleepy. I guess too much alcohol is no fun. I can't stretch my legs freely around on my bed because earlier I emptied my shopping bags on it & can't be bothered to take them off now. I listen to an old man singing a beautiful lullaby. Am I going to be famous? I close my eyes & follow the story. I didn't intend to write the accident & so I'm not. Lilia should be here in a minute. I am going to sleep now.

Moostive / Feb 2006

Sunday, February 19, 2006

The ladybug people / txt + work

by moostive
Hello world. There is a certain freedom in not giving a shit about ladybug people. Cheese. Yesterday I ate two burgers and a pizza & I'm still not fat. Some say that ladybug people are here to keep Britain tidy but last week I saw them mugging an old lady right in front of the British museum; of course I'm annoyed. I had a bad day the day before yesterday. I'm not going to get into details or even say anything remotely meaningful. You know me. Why?! Ladybug people don't meow because they simply aren't cats. Anyway I'm falling into sleep. I just thought that you might like to know this.


txt & work both by moostive / 2005 & 2006

Friday, February 17, 2006

تافی کره ای


دافی و زیر شاخه هایش

زبان سلنگ امروز ما واژه های جالبی را در خودش جا داده. یکی از این واژه های جالب همین دافیه. دافی که به صورت مخفف داف هم بهش گفته میشود به معنای دختر رو فرم و لوند و عشوه گره

دافی ها به روایتی به شکل زیر طبقه بندی میشوند

دافی فرنگی : که تیکه های خیلی ژیگول خارج رفته و فرنگ دیده را شامل میشوند
دافی زرد : که عملا دست به دست چرخیده و مث روزنامه های زرد اعتبار چندانی ندارند
دافی توربو : که در هنگام ... شرایطی به شدت رویایی و فوق آرمانی رو برای طرفشون فراهم میکنند
دافی یک بار مصرف : که در صورت نیاز مبرم شخص، یگانه کارگشای مشکلاتن
پیر دافی : که ممکنه نشه به لحاظ سنی باهشون عمیقا جفت و جور شد ولی تجربشون رو هم نمیشه نادیده گرفت
شاه دافی : که گل سرسبد همه دافی ها و همون تافی های به معنای واقعی کلمه کره ای اند
و
و
و


همه ی اینها رو گفتم که اگه روزی روزگاری - شاید همین نوروز- اومدم ایران، برام تافی کره ای اعلا بیارید
از شوخی که بگذریم این متن رو به درخواست یک دوست نوشتم و همین

خیلی بدون شرح تر

drawn by moostive / 2002

Thursday, February 16, 2006

پاپه هیماری هاسیهه

سیلوا -که هیچ وقت موفق به دیدن قسمت دومش نشدم- یکی از فیلمهای کارتونی موردعلاقه ی من در کودکی و نوجوانی بود. نسخه ای که ما از قسمت اولش داشتیم به زبان دانمارکی بود و خط زیر تکه ای از ترانه ی آغازینه فیلمه که در این چند سال هرگز فراموشش نکردم

هاکیم هائه جیم دی یومی پاپه هیماری هاسیهه ساودینوهو او او ما هه هه

***

استیو جریان ضبط ترانه و ... را یادت میاد؟ ها ها
:D

خیلی بدون شرح

drawn by moostive

Wednesday, February 15, 2006

تا کنون از چه کشورهایی دیدن کرده اید؟

از طریق لینک زیر میتوانید مشابه نقشه ی بالا را داشته باشید. من که خودم تا به حال فقط از سه کشور ایران، انگلستان و ایرلند شمالی دیدن کرده ام. امیدوارم نقشه ی شما در مقایسه با مال من -نقشه ی بالا- لکه های قرمز بیشتری داشته باشه! شاید -اگر مطمئن شدم که کسی هنوز چنین برنامه ای را برای استان های ایران ننوشته- نشستم و برای نقشه ی استان های دیده شده ی ایران یک برنامه ی مشابه نوشتم

Monday, February 13, 2006

چرت نویسی و گشایش ذهنی

من از پنجره ی هق هق تو، در تشتک تنهایی شب رنجیدم
تو نبودی اندوه؛ تو نبودی یک اشک؛ تو نبودی حتی پرمرغان کبوتر مانند
من تنیدم تاری از بند کفش تو دور پیکان سراسر گوجه ای ام
تا که شاید بنویسم از تو؛ بنویسم از زرد قناری ها؛ صحبت یار همی داغ شود
مشکل شايد اين بود که من به اندازه ی اس ام اس نیکوکار بهزیستی تو را می خواستم؛
تو به اندازه ی گربه ی خفته روی بام شیروانی همسایه تان در آمل سر دروازه ی عشرت که نکردم بازش؛ پس حیای تو چه شد؟

موستیو و برون كا
***

امروز تنهاترينم در سطر نگاه تو به واسطه ي اشک موبايلت
امروز تنهاترينم در حصر فغان تو به اندازه ي سيم گيتارت
و من تنهاترينم پشت پرده ي تئاتر رفته روي صحنه ي تو
اما خوب مي دانم که تا سيب هست و گلابي؛ عشق هست و تو و من

موستیو

Sunday, February 12, 2006

آسمان همچنان زیباست


آسمان همچنان زیباست نوشته ای است در هجو طنز نهفته در شماری از نقدهای به اصطلاح ادبی-هنری. وبلاگ را امروز استثنائا به دلایلی -و نه برای رسیدن به رکورد دست نیافتنی آقای کوثر- چند بار به روز کردم. در ضمن فوتوبلاگم هم را به روز کردم و اینکه عکسهای عاشورای میدان محسنی امیرپویان شیوا را هم ببینید که دیدنی اند
***

و این زیرکی و تیزبینی به طور قطع سرچشمه می گیرد از ضمیر ناخودآگاه و قوّه ی خیال پردازی هنرمند که همچون رودی جاری می شود در میان دو نگاه کاملاً متضاد و به آینه ای می نماید از تلألو بالهای بزرگ و کشیده ی سیمرغ ذهن که پرواز می کند به سوی مرزهای ابدیت و پشت می کند به آوازهای پوچ گرایانه ی قناری در بند؛ اما پرهیز نمی کند از فریب چشمان مخاطب که زیبایی شناختی را ارج می نهد و پرده ای دلنشین باز می کند رو به سوی نگاه مانده در انتظارشان که سراسر غوغاست و سرشار از ذوق و قریحه ای شاعرانه و پر از پیچک هایی سبز و از جنس قلم که غالباً در هم می تنند و این فرار از یگانگی است و مشخصاً نماد باوری

شاید این شیوه ی بیان اکسپرسیونیستی گونه ی سنّتی را بتوان در واگویه های نه چندان نمادین خالق اثر بارها و بارها یافت که اینها همه شان غوطه ور در فضایی ذهنی و سّیال گره خورده اند با گونه ای تفّکر پس گرا و نیز آشنایی زدا که گاه حمله ور بر سمبل های دروغین و وجودی تاریخ به پیش می تازد و گاه چشمان مخاطب را در نگاهی سرد به خواب برده و در صدد انقلاب بر می آید
از این مفهوم همچنین به عنوان مسخی واژگون تعبیر می شود؛ یک دگردیسی عریان و فارغ از قراردادهای مرسوم زندگی روزمره ی شهری که حقیقتاً برداشتی است نئورالیستی از اجتماع توده وارِ لانه زنبوری و پست مدرن که بی پروا تنه به یک یاس ملون و فلسفی و عارف مآبانه می زند. باید اذغان کرد که شاه کلید این نگرش خرقه پوش بدوی همچو مزرعه ای است از گندم و جو که مترسکی از جنس زلال و بی غش چینه ی کوتاه خانه ی میرزا دارد. این بلوغ زودرس، طعم گس میوه ی کالی در خود دارد که رخنه کرده است میان رگ رگ فضای سرد حضور مهتاب زیر بارانی از نور، همهمه، رویا، خاک و دست آخر آتش که اگر باغبان فرش می دانست هیچگاه نمی کاشت در آن طّره، ترنج یا سرو چمنی

این اگزیستانسیالیسم فلسفی مآبانه ی خاموش در پس زمینه ی نگاهی نه چندان واگرا به اندیشه ای بسی بساوا گونه بدل می شود که اومانیسم دینی و هرج و مرج طلب نقاشان روکوکو و باروک را پیوند می زند با تار و پود ها و رمز های نهفته در اسلیمی، قوس، گوشه و خورشیدی های کاشان که پس اُرسی رنگارنگ رو به حیاط همه را فرا می خواند تا گوش فرا کنند به گفتگویی شیرین - و نه تلخ - بین دو دوست، باران و درخت و اینکه اگر سیب در فراخنای دیدار نقش می بندد روی دیوار، آسمان همچنان زیباست
ژانویه ی ۲۰۰۴ / محسن رسول‌اف

مریان، دشت هزار گور

مریان، دشت هزار گور
مریان، دشت هزار گور

شنبه ۱۹/۰۵/۸۱ از میراث فرهنگی گیلان با جیپ به همراه آقایان سید ابوالقاسم میر جعفری، مجید اخوان و سیاوش غلامی راهی تالش می شویم. قرار است از آنجا به سمت مریان* و آق اولر** و سایت باستانی آن تول برویم. در ابتدا قرار بود ساعت ۹ صبح حرکت کنیم ولی به دلایلی ساعت ۱۱:۵۰ صبح از رشت به راه افتادیم و همین باعث شد که تقریباً ساعت ۳ بعد از ظهر در آنجا باشیم. مریان روستایی است قدیمی در ییلاق جنگل های تالش و در فاصله ی ۳۳ کیلومتری شهر تالش. در وجه تسمیه نام آن زیاد گفته اند که معتبر ترین آنها مربوط است به دختری به نام مریم که شاه ایل این منطقه بوده و دیگری این که این منطقه پر از مار بوده و آن را ماران و ماریان و نهایتاً مریان صدا می کنند. البته لا اقل در مدتی که من اینجا بودم خبری از مار نبوده
این روستا در ارتفاع بین ۱۵۰۰ تا ۱۷۰۰ متر بالا تر از دریا قرار گرفته است. منبع درآمد اصلی مردمان این منطقه کشاورزی و دامداری است. پوشش گیاهی غنی این منطقه یکی دیگر از ویژگی های جذاب آن است. با درختچه ها و درختانی همچون بلوط، راش، نارون، تمشک، توت، توت فرنگی، سیب، گوجه سبز، آلوی وحشی، آغطی، شوند و گیاهان دارویی همچون پونه، مرزه، گزنه و کحلیک اوتی یا علف کبک
به جز ساختمان مسجد -بازسازی ۱۳۷۲ یا ۳- و چند خانه ی دیگر بقیه ی خانه ها کاهگلی اند که عمر برخی از آنها به بیش از صد سال می رسد. این روستا در گذشته ۲ آسیاب آبی داشته که یکی از آنها ۲۵ سال پیش و دیگری هم ۱۳ سال پیش از بین رفته است. مردمان این محل ترکی صحبت می کنند اما در عین حال با زبان فارسی آشنایی کامل و با تالشی نیز بعضاً آشنایی دارند. محلی ها معتقدند که زیر هر سنگ بزرگ این دشت یک قبر است که البته این عقیده ی غلطی هم نیست
* Mariyan
**Agh-evlar

من با تو هستم

من با تو هستم

من ایستاده ام روی پل
من منتظرم در تاریکی
من خیال می کردم که تو خواهی آمد
هیچ چیزی نیست جز باران
هیچ رد پایی روی زمین
من گوش می کنم؛ اما هیچ صدایی نیست

آیا هیچ کسی نیست در تلاش پیدا کردنِ من؟
آیا کسی نخواهد آمد تا مرا به خانه ببرد؟
شب بسیار سردی است
و من سعی می کنم که این زندگی را بفهمم


من دنبال یک جا می گردم
دنبال یک چهره ی آشنا
آیا کسی اینجا هست که من بشناسمش؟
چون هیچ چیزی درست پیش نمی رود
و همه چیزها ریخت و پاش اند
و هیچ کس دوست ندارد که تنها باشد

آه؛ چرا همه چیز تا این حد گیج کننده است؟
شاید هم این منم که این جور احساس می کنم
آره آره آره
دستم را بگیر و ببر
ببر من را به یک جای تازه
من نمی دانم که تو کی هستی
ولی من... من با تو هستم
من با تو هستم


Avril Lavigne / بازگردان: موستیو

Saturday, February 11, 2006

مسعود ضیایی زردخشویی


مسعود ضیایی زردخشویی یکی از افتخارآفرینان کشورمان در عرصه ی کارتون و کاریکاتوره. کافیه فقط نگاه کوتاهی به بیوگرافیشان بیاندازید تا به دلیل من برای استفاده از ترکیب افتخار آفرینی برسید. دی ماه ۸۱ و در جریان جشنواره ی آموزش شهروندی کاشان بود که افتخارآشنایی با ایشان نصیبم شد. بعد از مراسم اختتامیه و قبل از بازگشتم به تهران هم ایشان لطف کردند و اثرپایین رو به من هدیه کردند


سعی خواهم کرد در آینده و در پست جداگانه ای از جشنواره ی آموزش شهروندی کاشان و حواشی به یادماندنیش بنویسم

Friday, February 10, 2006

مطبوعات نوین


کاری که از من در کتاب جشنواره ی کارتون و کاریکاتور سردار چاکیرر ترکیه -۲۰۰۲- به چاپ رسید. جالب این بود که من از طریق یکی از دوستان در تبریز متوجه چاپ اثرم شدم و نه مستقیما از طرف فستیوال

Wednesday, February 08, 2006

اِندِ کاستومر سرویس و ساتیزفکشن

تابستان که ایران بودم با بابا و احسان و داداش کوچیکه حامد رفتیم باشگاه تیراندازی مهام که اسم جدیدش را یادم نمی آید. -بعید نيست تا حالا شده باشد یالثارات المهدی!!!- تازه گرم تیراندازی شده بودیم و من هم بعد از همان ۲٫۳ تا تیر تمرینی اول نیمچه قلقی دستم آمده بود که یکهو دستگاه بشقاب انداز از کار افتاد. ما بودیم و چند تا گروه دیگر. پرسیدیم چی شده و چه کار کنیم؟ گفتند برق مجموعه رفته است و ظاهرا به این زودی ها هم بر نمیگردد و سیستم برق اضطراری ای هم وجود ندارد و خلاصه اینکه بروید خانه هایتان و عصر برگردید. حالا ما هم یک یا دو بسته ای تیر خریده بودیم و اگر نمی شد عصر بیاییم چه؟
جمعی که آنجا بودیم تصمیم گرفتیم مدتی را منتظر بایستیم تا شاید خدا خواست و برق برگشت. من شروع کردم به انتقاد و اینکه عجب بساطیه تو رو خداها؛ نه عذر خواهی میکنن نه لا اقل آب پرتقالی، نوشابه ای چیزی می آرن به آدم بدن؛ میبینن که ماها وایسادیما‌ که یکی بین جمع گفت دوست عزیز اینجا اروپا نیست که؛ همین که یه بساط تیراندازی خشک و خالی تو تهران هست باید خدا رو شکر کرد. من هم که دیدم حرفهایش همچین بی ربط هم نيست آمدم پایین جایگاه و رفتم به سمت اتاقک بیلیارد و پینگ پنگ تا اگر آنجا باز بود برویم و تا بازگشت احتمالی برق یک دستی بیلیارد یا پینگ پنگ بزنیم اما وقتی از شیشه اش به داخل نگاه کردم هیچ اثری از میزهای بیلیارد و پینگ پنگ نبود. نهاتیا وقتی دیدیم انتظار فایده ای ندارد تیرها را موقتی گذاشتیم آنجا تا برویم و عصر بیاییم. تو راه برگشت برای بابام میگفتم که اینها واقعا تهشند؛ اِندِ کاستومر سرویس و ساتیزفکشن! *ناگفته نماند که عصر هم که برگشتیم دوباره برق مجموعه رفت ولی این بار خوشبختانه -هر چی که بود- این آقایی که سرپرست سمت ما بود مانده ی تیر ها را پس گرفت

Tuesday, February 07, 2006

نهم فروردین ۱۳۸۰ چگونه گذشت

به باشگاه رفتیم با فامیل و دوستان و برد ۳-۱ و توپی که در ثانیه های اضافی از لای پای من رد شد و رفتن ۳۰ تا عرض با شنای قورباغه و۷ بسته کارت تبریک نوروزی را هم با احسان -که به علت سفر نوروزیمان به دلایلی موفق به ارسالشان نشده بودیم به مقصد شیراز و اگر اشتباه نکنم از دفتر پست اختیاریه- پست پیشتاز کردیم

Monday, February 06, 2006

پراکنده

آیا افتخاری در آلمان خواهد خواند؟
در خبر ها خواندم که فدراسیون فوتبال در نظر دارد با محمد رضا شجریان، علیرضا افتخاری و محمد اصفهانی برای اجرای برنامه در شبهای ایران در طی جام جهانی ۲۰۰۶ آلمان به مذاکره بنشیند. دیدن نام علیرضا افتخاری در این لیست سه نفره برایم واقعا جالب و عجیب بود چرا که از افتخاری تا بحال در ایران هیچ اجرای زنده ای ندیده ایم. آیا او در آلمان خواهد خواند؟
***
طهارت
دستشویی رفتن دانشجوهای مسلمان اینجا (انگلستان) هم برای خودش بساطیه؛ طرف -با اینکه دستمال و یا کاغذ توالت تو همه ی دستشویی های دانشگاه هست- تو هر چیزی که گیرش بیاد از لیوان چایی کنتین (سلف) گرفته تا قوطی کن کوکا و پپسی آب میکنه و میبره تو برای طهارت. خلاصه اینکه اگر از شانس بد، بعد از یکی از همین دانشجوهای مسلمان بروی داخل میبنی که چه گندی به پا کرده و همه ی زمین را خیس کرده و آ فتابه اش (قوطی کن پپسیش) را هم نیانداخته توی سطل و همان کف روی زمین ولش کرده. آیا اسلام موافق این همه کثیف کاری برای یک دستشویی رفتن است؟ آیا این طهارت است؟
***
بدانیم دستگاه ها و آواز ها ی موسیقی ایرانی را
دستگاه ها: ماهور، همایون، شور، نوا، سه گاه، چهارگاه و راست پنجگاه
( آواز ها: دشتی، افشاری، ابو عطا، بیات اصفهان و بیات ترک ( زند
آیا میدانید کدام یک از این دستگاه ها آنقدر به ماهور نزدیک است که برخی آن را بخشی از ماهور و نه دستگاه جداگانه ای دانسته اند؟
***
آیا با رفتن حسین (هودر) در ایام عزاداری حسینی به اسراییل موافقم؟
: پاسخ
I couldn't care less!

Friday, February 03, 2006

من و موریانه ی بزرگ علوی و شهوت کشیدن طرح های پراکنده ی ذهنی



چند شب پیش سرگرم نوشتن نامه برای عمو بزرگم بودم که یکهو شهوت کشیدن طرح های پراکنده ی ذهنی ام دوباره آمد سراغم و بهم گفت: بین ۵ تا ۱۰ دقیقه یک طرح رو جلد بزن برای موریانه ی بزرگ علوی که حاصلش شد اینی که میبینید. حالا خدا میدونه چرا موریانه ی بزرگ علوی؟

طراحی کار ۶ دقیقه طول کشید و افزودن افزودنی ها و ادیت کلی هم ۹ دقیقه
پ.ن: جناب پویان ما هم مخلصیم قربان