من از پنجره ی هق هق تو، در تشتک تنهایی شب رنجیدم
تو نبودی اندوه؛ تو نبودی یک اشک؛ تو نبودی حتی پرمرغان کبوتر مانند
من تنیدم تاری از بند کفش تو دور پیکان سراسر گوجه ای ام
تا که شاید بنویسم از تو؛ بنویسم از زرد قناری ها؛ صحبت یار همی داغ شود
مشکل شايد اين بود که من به اندازه ی اس ام اس نیکوکار بهزیستی تو را می خواستم؛
تو به اندازه ی گربه ی خفته روی بام شیروانی همسایه تان در آمل سر دروازه ی عشرت که نکردم بازش؛ پس حیای تو چه شد؟
***
امروز تنهاترينم در سطر نگاه تو به واسطه ي اشک موبايلت
امروز تنهاترينم در حصر فغان تو به اندازه ي سيم گيتارت
و من تنهاترينم پشت پرده ي تئاتر رفته روي صحنه ي تو
اما خوب مي دانم که تا سيب هست و گلابي؛ عشق هست و تو و من
موستیو